به سپیدی یاس ، به سرخی خون | |||
ساعاتی از شب گذشته بود تا این که بالاخره مکان قطعی ملاقات را به ما اعلام کردند. سریع خود را به محله «---------» رساندیم. بعد از گذشتن از یک ایست بازرسی خود را به جلوی آپارتمان چند طبقهای که میان آپارتمانهای بلند گم شده بود رساندیم. از گیت بازرسی رد شدیم. برادران حزبالله ـ که سخت از بر و بچه های خودمان تشخیص داده میشدند ـ اشیاء فلزیمان را گرفتند.
دیدار در یک اتاق کوچک، که با صندلیهای فایبرگلاس یا به قول خودمان پلاستیکی! فرش شده بود، انجام شد. دیوارهای اتاق با چند تابلوی ساده که همه نماد مقاومت بودند تزئین شده بود و ما قبل از آمدن میزبان، آنها را تماشا میکردیم.
سید حسن با ابهت همیشگیاش وارد اتاق جلسه شد. احوالپرسی گرمی کرد و روبرویمان نشست. محافظانش هم آرام و جدی دو طرف او نشستند. نماینده ما دقایقی صحبت کرد و سؤالاتی مطرح کرد. سید همان اول غافلگیرمان کرد و با خنده پرسید میخواهید عربی صحبت کنم یا فارسی؟! البته این جمله را فارسی گفت! بچهها گفتند فارسی. گفت بسیار خوب! البته فارسی من ضعیف است و من پنجاه درصد آن را میدانم. ولی در طول صحبت معلوم شد که بسیار مسلط هستند و بدون مکث و با ادبیات صحیح صحبت میکند.
صندلی سید با ردیف جلویی دو متر بیشتر فاصله نداشت. همچنین، مکانی که سخنرانی میکرد، بلندتر از جای مستمعین نبود. تا آخر لبخند بر لبانش بود. خیلی تحویلمان گرفت و نزدیک یکساعت و نیم برایمان سخن گفت. بعد از جلسه با متانت و بزرگواری ایستاد و در چندین نوبت با بچهها عکس یادگاری گرفت. با تکتک بچهها دست داد و ما هم دستش را بوسیدیم.
نصرالله سخنان خود را این گونه آغاز کرد: من فکر کردم چه بگویم، موضوعی که نمیشود با رسانههای گروهی طرح کنیم که مربوط به جمهوری اسلامی، امام(ره) و مقام معظم رهبری هم باشد. برگردیم به 21 سال قبل یا بیشتر، به سال پیروزی انقلاب اسلامی سال 1979. شیعیان لبنان (و اهل سنت) منفعل بودند اما توجه خوبی به امام شد و ایشان تأثیر فراوان بر ملت لبنان داشتند، اقتصادی ، فرهنگی و … مخصوصاً در سطح جوانان. جزء پیشگوییهایشان هم هست که: «یهودیان کنار هم جمع میشوند و نابودی آنها زمانی است که انقلابی در شرق شود و یکی از فرزندان انبیاء، همنام یکی از انبیاء بنی اسرائیل قیام میکند.».
لبنان پر از شیعه بود و از لحاظ فکری، نزدیک به ایران. بعد از حمله به لبنان در دو ماه حزبالله به وجود آمد. همه جوان بودند. سید عباس موسوی، بزرگترین عالم جریان، 26 ساله بود، و آنچه طبیعتاً باید 20 سال بعد تشکیل میشد دو ماهه تشکیل شد. در این اوضاع امام گفتند ارتش و سپاه بیاید سوریه و لبنان که اسرائیلیها مستقر شده بودند. سپاه آمد و مستقر شد. جمهوری اسلامی ایران هر چه در توان داشت برای لبنان میداد؛ پول، آموزش، کمک فکری.
امام فرمودند: «از صفر شروع کنید و با همین نیروی کم مبارزه کنید که پیروز خواهید شد. من از همین حالا میبینم که پیروزی از آنِ شماست.» با خود میگفتیم یعنی چه؟
از حضرت امام خواستیم که در مسأله لبنان یک کسی نماینده شما باشد که مزاحم وقت حضرتعالی نشویم. امام آن زمان فرمودند نماینده تامالاختیار من آقای خامنهای هستند. آقا هم خیلی با ما مهربان بودند. از زمان انعقاد نطفه حزب الله، آقا مسئول ما بود. ایشان در مسائل اسرائیل کارشناستر از کارشناسان است. خلاصه کار را ادامه دادیم؛ اما امام فرموده بودند تا اخراج کامل ادامه دهید. تا اینکه امام رحلت کرد. رسیدیم خدمت آقا که الان شما رهبر ما هستید، یک نفر را معرفی کنید تا زیاد مزاحم شما هم نشویم. آقا فرمودند: «نه خیر، مسألة اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسؤول این مسأله هستم.» آقا خصوصیات تک تک ما را میشناسند. این ارتباط عمیق از مهمترین عوامل پیروزی و از بزرگترین برکات برای حزبالله بود.
اما چند قضیه از رهنمودهای حضرت آقا:
قضیه اول، یک روز بعد از جنگ دوم خلیج فارس در کنفرانس مادرید، عرب ها و اسرائیلی ها را جمع کردند برای صلح خاورمیانه که آقا هم یک پیام مهم علیه آن داد. همه رفته بودند، رئیس جمهور سوریه، لبنان و ... پشتیبان بینالمللی هم داشتند، مثل آمریکا و شوروی. صلح به نظر ما و همة صاحبنظران قطعی بود. رسیدیم خدمت آقا و گفتیم که ما تنها ماندیم. فرمودند:« درست است که همه دنیا جمع شدهاند ولی من به شما میگویم صلح نخواهد شد و کنفرانس موفق نخواهد بود.» در شرایطی بود که تحلیلگران میگفتند کار تمام شد. حتی بعضی آقایان در ایران هم این نظر را داشتند. اسحاق رابین و حافظ اسد با واسطه مذاکره میکردند و نزدیک به توافق بودند. بعد از حدود یک ماه انتفاضة اول آغاز شد و در کمال ناباوری همگان روند صلح شکست خورد.
قضیة دوم، در مورد عقبنشینی اسرائیل بود. همه معتقد بودند که محال است عقبنشینی از مرزها آنهم بدون قید و شرط. رفتیم خدمت آقا؛ فرمودند: «من تحلیل شما را قبول ندارم.» ولی صریح نفرمودند. بعد از چند روز فرماندهان ما رفتند تهران خدمت آقا. عادتاً اینها طول عمر مسؤولیتشان دو سال بود. لذا عدهای از اینها برای جانشینی فرماندهان شهید آماده شده بودند. ابتدا فقط برای نماز از آقا اجازه گرفته بودیم. بعد درخواست دستبوسی کردیم. بعد خودشان فرمودند که کمی صحبت کنیم. فرمودند: «پیروزی شما خیلی نزدیک است، نزدیکتر از آنچه شما به ذهنتان برسد، همه شما با چشمان خود خواهید دید.» و بعد از چند روز ما دیدیم اسرائیل فرار کرد.
قضیه سوم، مساله سوریه بود. به خاطر سیستم امنیتی بسیار بسته کسی نمی داند داخل سوریه چه میگذرد و ما نمیدانستیم که بعد از مرگ حافظ اسد چه میشود. لذا همیشه نگران بودیم که یک مخالف سر کار بیاید. یک بار که حافظ اسد مریض شد، خدمت آقا رسیدیم و گفتیم برایش دعا کنید، فرمودند دعا میکنم. بعد از مدتی خوب شد. گذشت تا این که بار دیگر حافظ مریض شد. دوباره خدمت آقا رسیدیم که دعا کنید، فرمودند: «البته من دعا می کنم ولی ناراحت نباشید. چون کسی که بعد از او میآید برای شما خیلی بهتر خواهد بود.» وزارت خارجه و اطلاعات که هیچ CIA هم نمی دانست چه میشود. به هر حال حافظ فوت کرد و بشار آمد. و جداً وضع ما بعد از فوت حافظ اسد خیلی بهتر شد. به طوری که اسرائیلیها می گویند، نمیدانیم کدام از یک از اینها از دیگری اطاعت میکنند؟ صمیمیت ما با سوریه، اکنون به صورتی است که هر زمان بخواهم با بشار دیدار و تبادل نظر می کنم .
سید درکنار موشک سایبر
وقتی که ما در جنوب لبنان پیروز شدیم. خدمت آقا رسیدیم و من با تأسف و ناامیدی گفتم: « حضرت آقا هجده سال طول کشید تا حزبالله جنوب لبنان را آزاد کرد، فلسطین چقدر طول خواهد کشید؟!» آقا فرمودند: « حالا که پرسیدید میگویم که اعتقاد دارم آزادی قدس کمتر از آن طول میکشد.»
سید حسن در پایان سخنان خود اظهار داشت: آقا در لبنان بسیار محبوب هستند. طوری که در لبنان وقتی شنیده میشود کسی در ایران به آقا انتقاد میکند یا با ایشان مخالفت میشود. با تعجب و ناراحتی میگویند که اینها آقا را و قدر او را نمیشناسند. این سرزمین یک روز هم تحت لوای ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام نبوده و شیعه هرگز حاکمیت نداشته تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 1400 سال شیعه مستضعف و فقیر بود. ما تا سی سال پیش یک مؤسسه یا مدرسه نداشتیم. اما شیعه امروز قویترین طایفة لبنان است. از لحاظ نظامی قویترین نیرو هستیم در لبنان و قابل مقایسه با اسرائیل شدهایم. حزبالله بزرگترین حزب سیاسی لبنان است. یکی از ممتازترین رادیوها و بهترین شبکه های عربی (المنار) برای حزبالله است. شیعه قویترین جریان را در لبنان دارد و الان دیگران از ما تقیه می کنند. بر عکس گذشته که ما تقیه می کردیم.
ما آینده را برای خود میدانیم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پدر ومادر سید حسن نصرالله درکنار احمدی نژاد
«محبوب عرب» صفتى است که اعراب به سید حسن نصرالله داده اند. دبیر کل حزب الله لبنان امروز بیش از همه سران کشورهاى عربى در کانون توجه رسانه ها قرار دارد. گزیده و کم سخن مى گوید اما همان چند کلمه هم به واسطه نفوذ در افکار مردم و مخاطبانش آنها را بیش از پیش شیفته سید مى کند. او همان قدر که براى دوستدارانش مایه افتخار و مباهات است لرزه بر اندام دشمنانش انداخته است. آشنایى با کودکى و نوجوانى رهبر حزب الله براى بسیارى از مردم و دوستداران وى جالب است. این که سید حسن در چه محیطى رشد و پرورش یافته موضوعى است که با عبدالکریم نصرالله پدر سید حسن نصرالله در میان گذارده ایم. وى که چندى پیش میهمان تهران بود، با وجودکسالت و خستگى فراوانش درخواست گفت وگو با «ایران» را به گرمى پذیرفت.
دوران کودکى سید حسن به نظر من عادى نبود. او از همان کودکى وابستگى عجیبى به مادرش داشت. البته به نظرم این موضوع چندان هم غیر طبیعى نبود چون من که مغازه دار بودم و در حقیقت نان آور خانواده و از صبح تا شب در بیرون از خانه کار مى کردم و بالطبع ارتباط بسیار کمترى نسبت به مادرش با سید حسن داشتم. در مغازه عکسى از امام موسى صدر داشتم. او خیلى به آن عکس خیره مى شد و مى توانم بگویم امام موسى صدر تأثیر فراوانى در سید حسن داشت.
حسن هیچ گاه کسى را اذیت نمى کرد و حرفى از او نشنیدم که ناراحتى کسى را در پى داشته باشد. او هم مانند همه نوجوانان و بچه ها شیطنت هایى داشت اما بسیارى از اوقات بر خلاف بچه هاى هم سن و سال خود که به تفریحاتى خاص مى پرداختند به مسجد مى رفت و در نماز هاى جماعت مسجد کرنتینا شرکت مى کرد.
در شرق بیروت.
پسرم از ? تا ? سالگى را در مدرسه گذراند و در سن ? سالگى نخستین مدرک رسمى خودش را گرفت و براى ادامه تحصیل عازم منطقه برج الحمود شد. او هم به لحاظ درسى و هم به لحاظ اخلاقى سرآمد شاگردان مدرسه بود.
بله صبح ها به مدرسه مى رفت و بعد از ظهرها هم براى مطالعه دروس دینى به حوزه. جدیت او در یادگیرى دروس مدرسه و حوزه براى همه عجیب بود.
به نکته جالبى اشاره کردید. بارها به او مى گفتم پسرم من کار مى کنم که تو درس بخوانى و براى خودت در آینده کسى باشى آن وقت تو چطور مى خواهى بین مدرسه و حوزه تعادل برقرار کنى که حسن با نهایت احترامى که براى من قائل بود و در نهایت فروتنى گفت: «باباجان! حق دارى به این وضع معترض باشى اما من هم در مدرسه و هم در حوزه به لحاظ درسى در رتبه بالایى هستم و لطفاً شما هم نگران نباشید.»
در همان سن ? سالگى کتاب هاى سیاسى و اسلامى را مى خرید و مى خواند. او روزى نزدیک به ??? صفحه مطالعه مى کرد.
دوستان دوران کودکى حسن بزرگ تر از وى بودند و با وجود اختلاف سنى زیاد، صفا و صمیمیت عجیبى میان آنها برقرار بود. او همواره در حال گفت وگو با ادیبان و علما بود و با وجود سن کمى که داشت در باره قیام خونین امام حسین(ع) سخنرانى مى کرد.
در دهه ?? میلادى و در دوران جنگ هاى داخلى لبنان، سید حسن به عراق رفت و در مدت کوتاهى توانست خود را مطرح کند. حوزه نجف هم در آن برهه همانند حوزه علمیه قم از جایگاه بالایى در تدریس برخوردار بود و اساتید بزرگى در آن حضور داشتند. پسرم در آن زمان ?? سال بیشتر نداشت. سید حسن از طریق سید محمد غروى که در آن زمان از دوستان شهید محمد باقر صدر بود به ایشان معرفى شد. آقاى غروى به سید تأکید کرده بود به علت حفاظت شدیدى که از آقاى صدر مى شود نامه را شخصاً تحویل ایشان ندهد. در اینجا لازم مى دانم یادى کنم از سید محمد غروى که به علت این که من استطاعت مالى نداشتم، حاضر شد همه هزینه سفر سید حسن به نجف را بپردازد. به سفارش او فرزندم ابتدا به مدرسه لبنانى ها که طلاب جبل عامل هم آنجا بودند رفت تا بتواند جا و مکانى براى استقرار خود بیابد. ? روز آنجا ماند و سپس از طریق واسطه هایى نامه را آقاى غروى به دست صدر رساند.
سید حسن نصرالله وسید عباس وشیخ راغب درحج
بله. محمد باقر صدر، حسن را در مدرسه علمیه آذریه ثبت نام کرد و اسباب آشنایى او با سید عباس موسوى را فراهم کرد. سیدعباس در آن زمان تقریباً رئیس طلاب لبنانى حوزه نجف بود. صدام در آن برهه، بسیارى از علما را بازداشت مى کرد یا به شهادت مى رساند. به همین علت هم سید عباس موسوى خیلى زود به لبنان بازگشت. من خودم هم در آن زمان در مجلس اعلاى شیعیان لبنان کار مى کردم و در آنجا با سید عباس آشنا شدم.
(چند ثانیه سکوت) وقتى سید عباس به لبنان بازگشت در نخستین برخورد از او پرسیدم از پسرم خبرى دارى سید عباس هم پاسخ داد که او یک بزرگ مرد است. از این حرفش تعجب کردم و با خنده پرسیدم چطور که سید عباس با همان جذبه همیشگى اش پاسخ داد: «سید حسن قلب من است». سید عباس در جایى دیگر از شدت علاقه به پسرم این گونه گفت: «من شاید بتوانم بدون خانواده خود زندگى کنم اما بدون سید حسن نمى توانم.» آیت الله صدر هم علاقه خاصى به سید حسن داشت و شخصاً به سید حسن عمامه داد. به گمان ایشان فرزندم جزو یاران حضرت مهدى(ع) است.
من ? پسر و ? دختر دارم که حسن بزرگ ترین آنهاست. ? تن از خواهرانش به نام هاى سعاد، زکیه، امینه و زینب متأهل هستند و فاطمه با ما زندگى مى کند. برادرانش حسین و محمد شغل آزاد دارند و جعفر برادر چهارم او نیز کارمند رسمى دولت است.
? خواهر حسن در بدنه حزب مشغول فعالیت هاى اجتماعى هستند. سید حسین (برادر حسن) از کودکى به فعالیت هاى نظامى علاقه داشت و اکنون یکى از فرماندهان جنبش امل است. وقتى سید حسن در منطقه شرق بیروت سکونت داشت، با این که چندین سازمان مبارزاتى نظامى لبنانى در منطقه وجود داشت وى عضو هیچ دسته و گروهى نشد اما پس از بازگشت به روستاى بازوریه در حدود ?? سالگى عضو امل شد. پس از چندى هم سید حسین و سید حسن با یکدیگر مسئولیت جنبش امل در این منطقه را عهده دار شدند. در زمانى که حزب الله هنوز تأسیس نشده بود، سید حسن رتبه هاى ترقى را یکى پس از دیگرى در آن منطقه پشت سر گذاشت و توانست خود را به عنوان یکى از فرماندهان نظامى در جنوب لبنان مطرح کند.
در همه این سال ها تمام تلاش من و مادر آنها بر این بوده که فرزندانى با ایمان تربیت کرده و تحویل جامعه دهیم.
سید حسن نصرالله وسید عباس
همان طور که مى دانید در سال ???? رژیم صهیونیستى به لبنان حمله کرد. این حمله مصادف شد با بروز اختلافات شدید در میان رهبران ارشد امل که در نهایت به خروج افرادى چون پسرم، سید حسین موسوى، شیخ صبحى طفیلى، سید عباس موسوى و سید ابراهیم امین منجر شد. این افراد چندى بعد حزب الله را بنیانگذارى کردند و در سال ???? با صدور بیانیه اى اعلام موجودیت کردند. شیخ صبحى نخستین دبیر کل حزب الله بود و پس از او سید عباس موسوى به این سمت رسید. پس از شهادت سید عباس و خانواده اش توسط اسرائیل، سید حسن به عنوان کوچکترین عضو شوراى مرکزى حزب الله به دبیرکلى این حزب انتخاب شد.
بله. او در زندگى اش به شدت از امام(ره) و امام موسى صدر تأثیر گرفته است. من در مغازه ام عکسى از امام موسى صدر داشتم. سید حسن هر وقت به مغازه ام مى آمد مى گفت: «بابا ممکن است من هم روزى مثل این مرد بشوم .»
پس از ربوده شدن امام موسى صدر دلبستگى و گرایش سیدحسن به اندیشه ها و افکار امام خمینى(ره) بیشتر شد به طورى که این موضوع به وى قدرت و معنویت عجیبى بخشید. همین الآن هم وقتى حرف امام(ره) پیش مى آید اشک از چشمان سید حسن جارى مى شود و این امر نشان از علاقه خاص ایشان به آن بزرگوار دارد.
خوب طبیعى است که خوشحال باشم. خدا فرموده «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم». در جات انسان ها را فقط خداست که بالا مى برد و هرگاه انسان در خط و مسیر و درگاه خدا حرکت کند خدا نیز در جات او را متعالى مى کند. من و مادرش خود را از خیلى چیزها محروم کردیم تا سید حسن و سایر فرزندانم را بچه هایى صالح بار بیاوریم. اجازه دهید به خاطره اى اشاره کنم. یک بار خبرنگار یک نشریه مشهور آمریکایى پیش من آمد و پرسید چرا فرزندشما را همه دوست دارند در پاسخش گفتم هر کس خدا او را دوست داشته باشد براى همه دوست داشتنى مى شود. این خبرنگار دوباره پرسید چه احساسى پیدا مى کنید وقتى هر روز پسرتان را به مرگ تهدید مى کنند من هم به او گفتم شهادت براى ما افتخار و امرى عادى است. هنگامى که سید هادى (فرزند سیدحسن) شهید شد بسیارى از مردم براى عرض تسلیت به منزل ما مى آمدند ولى اعضاى خانواده با مردم به گونه اى برخورد مى کردند که گویا اتفاقى نیفتاده است. سید حسن همواره مى گفت که فرزندش با سایر شهداى حزب الله تفاوتى ندارد.
به محض اسیر شدن دو سرباز اسرائیلى توسط نیروهاى حزب الله، به من اطلاع داده شد که باید فوراً خانه خود را ترک کنیم. پس از ترک خانه به باغى که در نزدیکى روستاى خواهرم بود رفتیم و در آنجا ساکن شدیم. هنوز نیم ساعت بیشتر از خروج ما از خانه مان نگذشته بود که جنگنده هاى اسرائیلى خانه ام را با خاک یکسان کردند. ?? روز را آنجا بودیم که از ما خواسته شد با تغییر مکان به بیروت بازگردیم. در راه بازگشت اسرائیلى ها تمام جاده را بمباران مى کردند.
بله. البته این ارتباط فقط به صورت تلفنى بود. او براى دلدارى ما خانواده اش را بارها به دیدن ما فرستاد.
دیدار من با ایشان یک دیدار سیاسى نبود. در مدت زمان کوتاه دیدار احساس مى کردم با عضوى از خانواده خود سخن مى گویم. احمدى نژاد به نظر من انسان بزرگى است